داستان عاشقانه - 1

موفقیت ، امید ، سرگرمی

...این وبلاگ سعی داره تا با ارئه راهکارهای زیبا شما را به زندگی خوب دعوت کنه ...

 

واسم بمون ...
داستان عاشقانه فوق العاده زیبا و دلنشین و خوندنی ...
بنده به هم دلیل کمی وقت شماره به شماره و قسمت به قسمت براتون تو وبلاگم آوردم که واقعا ً با خوندن این داستان زیبا هم باهاش حال کنید هم زندگی کنید هم گریه کنید و هم بخندید ... میگید نه ؟ پس لطفا ً و خواهشا ً هر شماره بخونید دیوونش میشید ...
بعد از مقدمه بریم سر وقت داستانمون :
 فصل اول :
ونوس به سرعت به سمت کیوسک های تلفن رفت و گوشیو برداشت و شماره گرفت . چند ثانیه بیشتر طول نکشید که صدای پریسا از پشت گوشی به گوش رسید .
-بفرمائید .
- سلام پری جون
- ای بی معرفت خوب مارو کاشتی . معلوم هست کجایی ؟ 1 ساعته که نا رو کاشتی
- هنوز که ساعت 7 صبحه مگه قرار ما ....
- شوخی کردم معلوم هست این ساعت روز چرا منو از خواب بیدار کردی ؟ این همه سر و صدا پیه ؟
ونوس به پشت سر نگاه کرد . فرودگاه بسیار شلوغ بود و مردم با دسته های گل زیبا به انتظار ایستاده بودند .
-من فرودگاه هستم
پریسا با تعجب پرسید فرودگاه برای چی ؟
-عمو دیشب تماس گرفت و گفت امروز ساعت 6 صبح تهرانه
صدای فریاد پریسا در گوشی پیچید :
-راست می گی ؟ وای چقدر عالی ! پدرام هم میاد ؟
..................................................
دوستان منتظر بمانید..........


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:11توسط اصغر محمودی | |